آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان ی دنیاچشم انتظاری بهار زندگی من هم گذشت
شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم
و تو...
آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......
خنده ام میگیرد…
وقتی پس از مدتها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل بگیری…
می گویی دلم برایت تنگ است …
یا دلم را به بازی گرفته ای
یا معنای واژه ها را خوب نمی دانی ؟
دلتنگی … ارزانی خودت،
من دیگر دلم را به خدا سپرده ام… . . .
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا ک دلت میخواهد برو…
و اما من… بر نمیگردم ک هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
ک نتوانی لودهی روی مبل های راحتی،
با خاطراتم قدم بزنی
![]() ![]() |